محرمانه

دل نوشته های محرمانه من و دُکی جونم(بین خودمون بمونه هاااا;) )

محرمانه

دل نوشته های محرمانه من و دُکی جونم(بین خودمون بمونه هاااا;) )

استاد راهنمای فراری

اول اینکه... از همه ی دوستانی که با پست دیروزم ناراحتشون کردم عذر خواهی می کنم... مرسی که به فکرم بودین... الیا است دیگه... گاهی آفتابیه... گاهی ابری... گاهی طوفانی... گاهی با نسیم ملایم


امروز رفتم دانشگاه و دو تا پروژه تحویل دادم... خوب بودن... حالا فقط مونده انصاف استادا...


خبر دیگه اینکه در حال حاضر استاد راهنمای اینجانب فراری می باشد و تمام کادر دانشگاه به دنبال ایشان می باشند... همچنین گمشده دارای اختلال حواس نمی باشد و خودش همین جوری عشقی گم و گور شده است... از یابنده تقاضا می شود با این شماره 0935... تماس بگیرد...


پس فعلا دفاع پایان نامه مُنتفیه... و همچنین پس من امشب با دُکی جونم می تونم برم تهران فردا دفاع پروپزال دُکیه... و خیلی خوشحالم که می تونم توش شرکت کنم


امروز رفتم یه کم برا دفاع فردا خرید کردم و انشاا.. که همه چی مرتب پیش می ره.

دُکی جونم برات آرزوی موفقیت دارم.

نظرات 6 + ارسال نظر
جوجه کوچولو یکشنبه 6 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:55 ب.ظ http://love-4ever.persianblog.ir

وای الیا این استادتون امروز اینجا بودااا... زنگ خونمون رو زد و در رفت، چقدرم خنگه، آخه تو اف اف دیدیمش
واسه پروژه هات و موفقیتت تبریک عزیزم...
تهرون هم خوش بگذره عزیزم... واسه جناب همسر آرزوی توفیق در دفاعیه را دارم... خوب تشویقش کنیا سنگ تموم بذار، اگه دست تنها سختته بگم بچه ها بیان اونجا واسه سوت و تشویق و اینا، شیپور هم یادت نره عزیزم، آبیش رو ببر با خودت، تو بزن ، همه بگن : دکی خان
دست جناب همسر هم واسه آیکون درد نکنه

عجـــــــــــــــب... چرا زودتر بهم نگفتی که بیام اونجا؟... پس سابقه ی زنگ در را زدن و در رفتن هم داره؟!!! ;)

مرسی عزیزم... الان تهرانم... حتما سعی ام را می کنم که براش سنگ تموم بذارم و آبروش را پیش استاداش نبرم... قول قول می دم :دی

دورودودووووووووووووووووووووووود... دُکی خان :دی

[ بدون نام ] دوشنبه 7 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 09:23 ق.ظ

ی

دوست عزیز اصلا کامنت هات خونده نمی شه.

سحر دوشنبه 7 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:59 ق.ظ http://saharri.blogsky.com

ایییییییی وووووووووووولا
به خاطر استاد راهنمای فراری
این ورژنو دیگه نشنیده بودم...

خیییییلی خوشحالم که میای تهران....

:))) اینم این ورژنه شه دیگه...

منم خوشحالم که الان تهرانم... ولی هوا به شدت گرمه:(

باران دوشنبه 7 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 02:53 ب.ظ

حالا فهمیدم. این کامنت ها که خونده نمیشن مال من هستن. میگم آخه من کامنت گذاشتم چی شده. استاد راهنما فراری باشد به

چرا کامنت هات اون جوری می شدن؟

سحر سه‌شنبه 8 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 09:13 ق.ظ http://saharri.blogsky.com

همه جورش رو شنیده بودم
عروس فراری - دوماد فراری - دختر فراری - پسر فراری - ماشین فراری .....
اما استاد راهنمای فراری جدا ورژن ۲۰۱۰ بود...

:))) تو ایران هیچ چیز بعید نیست ;)

جوجه کوچولو سه‌شنبه 8 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:02 ق.ظ http://love-4ever.persianblog.ir/

به به سلام مارا به دود و دم و ترافیک زیبا و دوست داشتنیه پایتخت برسون
در پاسخ دودورود دودووود : دکی ی ی ی خااااااااااااااان
آخ آخ آخه نمیدونستم دنبالش میگردی عزیزم وگرنه همونجا خفتش میکردیم... آره سابقه داره دفعه اولشم نبودااا
آخ حااااااال میکنم آیکون داره اینجا
راستی این کامنتیه کیه چرا همش مربع مربه، نکنه آدم فضایی هام واست کامنت میذارن... خطش شباهت به خط مریخی داره آخه
الان زده : نام : مریخیه مریخی زاده
متن کامنت: سلام الیا خانوم... شاد باشید و عشقتون جاوید... یه تیکه هم زده دکی ی ی ی خاااان ، که فکر میکنم واسه دودورودودو زده
خوبه یه نیمچه دوره ی کلاسه خط مریخی رفتما

علیک سلام... بزرگیتون را می رسونم :دی

مرسی بابت پاسخت...

اون کامنت مربعی واسه باران جان بود... نمی دونم چرا اون جوری شده بود !!!

عجـــــــــــب... پس از این به بعد زحمت ترجمه این خط ها را به شما می دیم :دی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد