محرمانه

دل نوشته های محرمانه من و دُکی جونم(بین خودمون بمونه هاااا;) )

محرمانه

دل نوشته های محرمانه من و دُکی جونم(بین خودمون بمونه هاااا;) )

مسافرت شمال و دفاع

اوووووووووووه... ببین از کی ننوشتم... دلم برا وبلاگ جونم بسیار تنگ شده بود، ولی چه کنم که فرصت آپ کردن نداشتم.


شنبه هفته پیش که جشن فارغ التحصیلی بود و بسیار بسیار خوش گذشت، دُکی هم بود و دستش درد نکنه که یه عالمه عکسای خوگشل ازم گرفت... جای تک تکتون خالی بود...


با اجازه میم. جونم یه دزدی البته با کمی ویرایش از وبلاگش می کنم تا شرح اون روز برا منم ثبت بشه


"شنبه ساعت 2 تا 9 قرار بود جشن برگزار شه. من و دوستام قبل 2 رفتیم تا کمی هماهنگ کنیم  بعد هم به مامان و بابا زنگ زدم که پاشین بیاین. اول گروه برق بود بعد عمران و بعد ما.

بعد از آی تی هم که زبان بود و بعد شام.موسیقی سنتی و پاپ داشتن. پذیرایی کوچیکی هم کردن. خوش گذشت . با اینکه ناهماهنگی هایی بود اما خوش گذشت . خندیدیم. با دوستا و خونواده هاشون شام خوردیم و جای همه خالی بود."


یکشنبه هم با عمو جان اینا حرکت کردیم به سوی شمال. یک شب بندر انزلی موندیم و 4 شب هم ویلای اون یکی عمو جان تو نوشهر. دوبار هم موفق شدیم بریم دریا و آب بازی و موج سواری روی تویوپ ماشین و از این جور چیزا... 

در این مدت سگ عمو جان به نام "وستا" هم ما را همراهی می کردن و محفل ما را با حضورشون پر فیض کرده بودن... بماند که سر سفره، هر کس بشقاب و قاشق به دست در حال فرار از دست درازی های وستا جان بود.


پنج شنبه شب رسیدیم خونه و جمعه هم با عمو جان اینا گذشت و از شنبه روزهای پر کار پروژه شروع شد تــــــــــــــــا دیشب... همین بود که نتونستم آپ کنم...



و اما امروز...

یک دفاع بسیار بسیار زیبایی توسط اینجانب ارائه شد(خود شیفتگی ندارما) و یک نمره بیست در کارنامه ام درج شد. (بماند که امروز چقــــــــدر حرص خودم)


پی نوشت:

بالاخره تونستم معدل کُلم را به بالای 17 برسونم... البته دقیقا نمی دونم چند


پی نوشت:

دُکی هم دیشب رفت و باز جاش تو خونه خالی شد.

نظرات 4 + ارسال نظر
جوجه کوچولو چهارشنبه 23 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 08:23 ب.ظ http://love-4ever.persianblog.ir

ای ول بابا، صفا سیتیو اینا دیگه...
خوشحالم که بهت خوش گذشته دوستم...
دفاعت هم دیدی گفتم عالی میشه...
دیگه جدی جدی فارغ التحصیلیت مبارک...
بابا 17 و خورده ای...
من که خودم رو کشتم ولی نشد... آخه ترم آخر اصلا درس نخوندم و نمره هام همه 15 - 16 شد... در نتیجه معدل کلم در مرز 17 باقی ماند...
این عمومی هام منو بدبخت کرد... فک کن اختصاصی هام همه ماکس کلاس و 17-18 عمومی ها همه 13-14 به زوووووور
آخه اصلا یک صفحه هم عمومی نخوندم

منم معدلم لب مرز بود و این ترم آخری خودم را کشتم تا اینکه به 17 رسوندم. این عمومی ها را نگو که پدر همه را درآوردن ;)

[ بدون نام ] چهارشنبه 23 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 08:45 ب.ظ http://atashpaz.com

موبارک اولسون. هوراااااااااااااااااا

هوراااااااا... ساقول :دی

جوجه کوچولو پنج‌شنبه 24 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:21 ق.ظ http://love-4ever.persianblog.ir

بدو بیا بقیه پستامم بخون... (این جمله رو تهدید آمیز گفتما)

اُ کی... اومدم... تسلیم.

سحر شنبه 26 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 09:43 ق.ظ http://saharri.blogsky.com

بابا ای ول خانوم مهندس
معدل بالای ۱۷ کولاکه
جدا دمت گرم...

کم کم داشتم هاپو میشدم از بس اومدم دیدم نوشتی فردا جشن فارغ التحصیلیه مردم...

خوشحالم سفر بهت خوش گذشته عروس خانوم.

مرسی عزیزم... :)

خوب شد حالا هر چه زودتر آپ کردما... وگرنه کار به جاهای باریکتر می کشید. ;)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد