محرمانه

دل نوشته های محرمانه من و دُکی جونم(بین خودمون بمونه هاااا;) )

محرمانه

دل نوشته های محرمانه من و دُکی جونم(بین خودمون بمونه هاااا;) )

من برگشتم

من برگشتــــــــــــــــم... جاتون خالی... خیلی خوش گذشت.... با دوستان رفتیم بازار و شب هم من و دختر خاله و یکی از دوستان مشترکمان با هم بودیم و تـــــــــــــــا 4 صبح حرف زدیم (برا من سابقه نداشته)... به همین دلیل دیروز تلو تلو می خوردم و خیلی بی خواب بودم.


دیروز هم با دختر خاله های مامی بساطمون را خونه ی یکی از دختر خاله ها پهن کردیم و آی گفتیم و خندیدیم و خیلی خوش گذشت


خــــــــــوب... حالا دیگه کم کم باید کارام را جمع و جور کنم و شروع کنم برا ارشد... خیلی کارا برا انجام دادن دارم که برا انجامشون به یک برنامه ریزی دقیق نیاز هست... باز هم توکل بر خدا.



دُکی هم دنبال سربازیشه که کم کم شروع کنه... کاش هر چه زودتر شروع و تموم بشه... این سربازی دست و بالمون را بسته.


نظرات 1 + ارسال نظر
جوجه کوچولو سه‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 07:14 ق.ظ http://love-4ever.persianblog.ir/

عزیزمی، خوشحالم که بهت خوش گذشته، آخی دکی خان تازه باید برن سربازی، ایشاا.. که جای نزدیک میافتن و امریه هم شهر شما جور شه که دیگه همش باهم باشید و دوری نکشید، خوبه حالا ایشون دکترن و واسه خدمت زیاد اذیتشون نمیکنن.
آخه چرا حالت اینجوریه، خودت رو جمع و جور کن و شروع کن به خوندن دختر، تو امید ماییااا
برو دفتر خودکار و مداده گوگولی بخر و یا علی بگو و شروع کن عزیزم... باشه؟؟

:) میشییییی...

نه، دُکی سربازی نمیره... فقط 2 ماه آموزشی میره و بقیش را تو یک سازمان کار می کنه... مرسی که به فکرمی :)

حق با توئه... دیگه باید جمع و جور کنم... چشم عزیزم... سعی می کنم امیدتون را نا امید نکنم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد