شاید دارم از خوشی زیادی برا خودم مشکل درست می کنم... هر چی که هست، اعصابم بد جوری داغونه و با هر کسی دنبال دعوام. دیروز رفتم سراغ مشاور... نبودند، امروز زنگ زدم به دوست دکترم و ازش کمک خواستم... بهم قول داده که آدرس چند مشاور خوب را برام پیدا کنه. خیلی وقته که خیلی حرفا تو دلمه و جرات گفتن به کسی را نداشتم. همش خواستم یکی از حالم بپرسه و منم شروع کنم به درد دل و زار زار گریه کنم... مشکل من این که همه فکر می کنند من خوشبخت ترینم و در آرزوی به جای من بودن هستند. شایدم واقعا خوشبختم و خودم نمی دونم.
خدا به من یک همسری(دُکی) داده که تمام آرزوهام را برام برآورده کرده جز یک چیز که اونم دست خودش نبوده و برآورده شدنش جزو یکی از آرزوهای خودش هم هست. شاید همین آرزو باعث شده که من بیام سراغ وبلاگ نویسی یا برم سراغ مشاور. جالب اینجاست که تازه فهمیدم که بین این همه دوست، تک و تنهام... جالبه..نه؟
سلام.
مشاور خوبه .اوکی[ شکلک آدمک با عینک دودی]
مرسی که تایید کردی