محرمانه

دل نوشته های محرمانه من و دُکی جونم(بین خودمون بمونه هاااا;) )

محرمانه

دل نوشته های محرمانه من و دُکی جونم(بین خودمون بمونه هاااا;) )

بیکاری

خیلی جالبه که آدم خیلی وقتا از بیکاری بعضی فکرا به ذهنش میرسه و شروع می کنه به خیال پردازی های الکی که جز اعصاب خورد کنی هیچ نتیجه ای نداره. منم دیروز و پریروز این جوری شده بودم. امروز از صبح کلاس داشتم تا 7 عصر... کلا همه مشکلاتم(که اگه بشه اسمش را مشکل گذاشت) را فراموش کرده بودم... البته ته دلم یه بی قراری هایی بود ولی نه زیاد. فردا هم برنامم مثل امروز شلوغه که این من را خوشحال می کنه... چون فکرم درگیره و فکرای الکی نمی کنم.


خیلی دوست دارم آدرس این وبلاگم را به دُکی بدم... ولی منتظرم که پروپزالش را تکمیل کنه... چون دوست ندارم فکرش با چرت و پرت های من درگیر بشه... خوشحالم که خدا یه نعمتی مثل اون را بهم داده. بودنش بهم آرامش می ده


در مورد مشاورم... فعلا تلفنش را پیدا کردم ولی هنوز جرات نکردم زنگ بزنم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد