امروز کلاس نداشتم و از صبح در تلاشم که درس بخونم... هر کاری انجام دادم... الا درس خوندن... نمی دونم چرا درس خوندن انقدر برام سخت شده... گاهی اوقات پشیمون می شم که چرا برا کنکور ارشد درست و حسابی نخوندم... حالا ولش کن نمی دونم چرا باز یاد کنکور افتادم.
این کلاس CCNA را که ثبت نام کردم... عین خر پشیمونم... ولی خوب چه می شه کرد که بابتش یه عالمه پول دادم و باید بخونم. مسیر زندگیم را یه جورایی گم کردم. نمی دونم به چی علاقه دارم و از چی متنفرم... هر چی جلوی پام گذاشته می شه را سعی در انجام دادنش هستم(حالا چه موفق و چه ناموفق، یکیش همین کنکور بود)... این خیلی بده، نه؟ گاهی اوقات دوست دارم برنامم دست خودم باشه که هر کاری که دوست دارم انجام بدم... تو این جور مواقع هم... سر در گم می شم که چی کار کنم... متنفرم از بیکاری.
می دونم که حرفام با هم متنانقض... ولی خوب لذت وبلاگ نویسی هم تو همین چرت و پرت هاست دیگه