محرمانه

دل نوشته های محرمانه من و دُکی جونم(بین خودمون بمونه هاااا;) )

محرمانه

دل نوشته های محرمانه من و دُکی جونم(بین خودمون بمونه هاااا;) )

روزمره

دیروز:

دیروز فرصت آپ کردن نداشتم... صبح که در حال مطلالعه درس های سیسکو بودم... برا ناهار هم مهمون داشتیم و بعدشم کلاس سیسکو و عصر هم با مهمونا بازار بودم و شب هم خونه خاله(چه برنامه شلوغی)... تو بازار کفش های خیلی خیلی خوگشلی دیدم که دلم نیومد بخرم... یک جفت صندل خیلی خیلی ناز خریدم... نه برا خودم... برا همون فامیلمون که مهمونمون بودن... عاشق صندلا بودم... از قبل عید... ولی باز دلم نیومد برا خودم بخرم.


امروز:

مامان اینا در حال حاضر شدن هستن که برن دهاتمون... هر آخر هفته اونجان... مخصوصا که الان اردیبهشته و منظره ها خیلی زیبا. هفته بعد هم اگه قسمت بشه ما با دوستان قراره بریم دهات ما.

من در حال برنامه ریزی برا یک جشن کوچولو فارغ التحصیلی هستم. خیلی دوست دارم عالی بشه. خیلی وقته که دلم یه جشن درست و حسابی می خواد(خوب من که عقد خوبی نداشتم... ). خیلی تو شوق آماده شدن هستم. خدا کنه همه چی مرتب پیش بره.


امشبم طبق برنامه هفته قبل... بعد کلاس زبان باید برم خونه خاله که خونه تهنا نمونم. دوست دارم خونشون را. خیلی حال می ده. از بس که خونشون شلوغه. دوربین هم باید ببرم که از نوه خالم چند تاعکس ناز بگیرم و با فوتوشاپ کار کنم که روز تولدش بدن به بچه ها. من که خواهر ندارم... بودن با دختر خاله هام حس خوبی بهم می ده. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد