این سایت سنجش اعصابم را ریخته به هم... از ساعت 8 که قرار بود نتیجه ها اعلام بشه... پای کامپیوترم و مرتب دارم رِفرِش می زنم که شاید بتونم وارد سایت بشم... الانم که موفق شدم... اطلاعات را وارد می کنم... ولی از نتیجه خبری نیست... حالا رتبه ی تک رقمیم اومده و من هنوز نتونستم ببینم
امروز زیاد بر وفق مراد نبود و زیاد برام مفید واقع نشد... انشاا.. جبران می کنم.
دُکی فردا می ره و من از الان دل تنگیم شروع شده... دوست داشتم بیشتر بمونه... ولی خوب چه می شه کرد که نمی شه
عزیزم ...
همیشه به فکر این باش که چطور از حال و آینده بهترین استفاده رو بکنی. حسرت خوردن، قاتل وقت و انرژیه. همیشه به فکر ساختن باش. امروز رفت. خوب یا بد.، به هر حال رفته. به فکر فردا باش، که بهترین استفاده رو ازش بکنی.
من هم که برای همیشه نمی رم. ده روز نشده، بازم بر می گردم و دعواهامون رو باز هم شروع می کنیم. قول می دم دفعه بعد، سوژه های بهتری برای کل کل کردن، با خودم بیارم.
عاشقتم ...
قربون برم من که انقدر به فکر کل کل کردن با منی... دیروز اون جوری شد... امروز دیگه باید عوض دیروز را دربیارم. کمکم کن و پیشم باش.
چی شد الیا جون؟؟؟ قبول شدی؟؟
نه جوجه کوچولو جان... چه قبولی عزیزم... با اون وضعی که من برا ارشد خونده بودم... همین رتبه رو هم که آوردم از سرم زیاده. انشاا.. امسال خوب می خونم و حتما قبول می شم. توکل بر خدا.
چی شد خانومی ؟ تک رقمی شدی؟
آخ که پدر من هم در اومد.
آره عزیزم... فقط 4 تا تک رقمی پیش هم. :دی
تو هم کنکور داده بودی؟ چی شد؟
منم قبول نشدم... الکی کنکور دادم آخه... هیچی هم نخوندم...
قرار بود اگه سر کار نرفتم بخونم که خدا رو شکر نشد :))
ایشا... که ایندفه قبولی عزیزم.
منم اولاش خوب خوندم... بعدش از وضعیت خوندنم دیدم که هیچ امیدی به قبول شدن نیست. پس گذاشتم کنار. آخه خیلی دیر شروع کرده بودم.
تو هم ایشاا.. این دفعه قبول می شی.
رتبه ها اومد بالاخره؟ یاد پارسال خودم افتادم پدرم دراومد تا این رتبه ها اومد
موقعی که داشتم مشخصاتو میزدم دستم میلرزید
وااااااااای... خوشحالم کردی که سر زدی...
آره اومد... حالا من زیاد نخونده بودم و نتیجش برام مهم نبود... ولی خوب باز استرس داشتم.
پس چرا نمی نویسی؟ دلم تنگیده برای نوشته هات.
عاشقتم ...
نوشتم عزیزم... ببخشید یه کم دیر شد.