محرمانه

دل نوشته های محرمانه من و دُکی جونم(بین خودمون بمونه هاااا;) )

محرمانه

دل نوشته های محرمانه من و دُکی جونم(بین خودمون بمونه هاااا;) )

آرین و پا درد دُکی

امروز صبح مشغول درس خوندن بودم که یه یهو خالم زنگ زد که داره با نوه ی زلزله اش میاد خونمون... وااااااااای... تو این هیری بیری حالا بیا و آرین را یه جا بنشونش... خوشبختانه با خودش یه عالمه بساط سی دی و دسته بازی آورده بود... یکی از بازی هاش را تو کامی نصب کردم و نشوندم پشتش یه ساعتی با اون مشغول شد... خسته شد و گفت من بازی دیگه می خوام.... واااااااای... حالا بیا و یه بازی دیگه نصب کن... نصب کردم... به زور بهم می گفت تو هم باید بازی کنی... بابا آرین... ولم کن... درس دارم... ول کن نبود که نبود... حالا بماند که بعد رفتنش وسایل شکسته شده بسیاری در اتاق ها و حال و آشپزخانه و حتی حمام کشف شد...


صبح حالم زیاد خوب نبود... انگار سرما خورده بودم... حوصله کلاس سیسکو رو هم تو اون گرما نداشتم... ترسیدم بدتر بشم... پس کنسلش کردم تابعد از ظهر کار خاصی نتونستم انجام بدم... یک ساعت هم با دوستم پای تلفن غیبت کردیم و بسیار کیف کردیم


نازی دُکی... امروز بد جور پاش درد می کرد... پماد هم تاثیر گذار نبود... به اصرار من رفت دکتر تا یه  چک آپ براش بنویسه... آخه خیلی تحرکش کمه و یه عالمه اضافه وزن داره... من خیلی نگران سلامتیش ام... همش پشت لپ تاپ و اصلا به فکر خودش نیست... اگه این جوری پیش بره... 



نظرات 1 + ارسال نظر
سحر شنبه 22 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:01 ب.ظ http://saharri.blogsky.com

باید به دکی سفارش بدی چند تایی هم دی وی دی بازی بخره واسه روز مبادا (منظورم اینه که بعد خودتو و دکی روی آرین رو سفید نکنین...)

می گم این کلاس سیسکو شده حکایت جهنم و قیر...
یه روز تو میخوای بری تشکیل نمیشه یه روز میخواد تشکیل بشه تو کنسلش میکن...

:)) حتما بهش می گم... ممنون از یاد آوریت ;)

:)))) واقعا هم اون جوریه... آخه اون روز که من نرفته بودم... تدریس نکرده بود.... امروزم نرفتم... باز کلاس را کنسل کرده :دی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد