امروز صبح دُکی رفت آزمایش داد... خدا کنه که چیزیش نباشه...
امروز نمی دونستم کدوم درسم را اول بخونم... همه درسام رو هم تلنبار شده.. یه جورایی استرس داشتم... یک شنبه امتحانا شروع می شه... از طرفی هم به خاطر اینکه دارم آخرین امتحانای دوره لیسانس را می دم، دلم می گیره...
امشب پیتزا درست کرده بودیم... خیلی خوردم... الانم دل درد گرفتم
هیچ چی به ذهنم نمی رسه که بنویسم... با لپ تاپ دُکی دارم پست می ذارم و دُکی هم اون ور مشغول درس خوندنه...
الان مامی داره فیلم عشق ممنوع را می بینه... دیدن این فیلم بد جور اعصابم را خورد می کنه... پس ترجیح می دم نبینمش
خوب هر کسی با یک انگیزه ای وبلاگ درست می کنه و منم انگیزم از این وبلاگ فقط و فقط ثبت تفکرات ذهنیمه و هر چی به ذهنم می رسه بدون کوچکترین تردیدی می نویسم... پس اگه زیادی خودمونیه به بزرگی خودتون ببخشین
سلام عزیزم ...
اولا، راحت باش! وبلاگ متعلق به خوته.
ثانیا، آره ... پیتزا خیلی حال داد ... دستت درد نکنه ...
عشقمی
ایشا... که پا درد آقای دکتر چیز مهمی نیست. نگران نباش.
اینجا هرچی دوست داری بنویس
ایشالله که چیزیش نیست .
من که استرس ندارم . این همه امتحان دادیم این چار تام روش :دی
وبلاگتون هم عالیه .
نمی بخشم... :)))))))))))))))))))))
ایشاا... که همسریت چیزیش نیست عزیزم... مواظبش باش خیلی... ;)
سلام دوست گرامی هر روز به وبلاگ شما سر میزنم واقعا حرف نداره خسته نباشید میگم به شما و ارزوی موفقیت دارم برای شما
معمای پادرد حل شد
مشکل از دست پخت خوشمزه و پیتزا و اضافه وزنه...
(مگه نمیدونی ما ایرونیا همه دکتریم...)
منم بهش میگم... از خوردن نیست... از بی تحرکیه... منم همیشه بهش میگم... ولی کو گوش شنوا :(