دیروز:
صبح انقلاب خوندم و قرار بود ظهر برم کلاس سیسکو... واااااااااای خدا... یک دلدردی گرفته بودم که نگو... با این همه تصمیم گرفتم برم... حاضر شدم و همین که می خواستم از خونه برم بیرون... احساس کردم که دارم می افتم... با 3 تا قرص و یک آمپول... هنوز وضعیتم این بود... منصرف شدم و به زور تونستم درد را فراموش کنم و بخوابم.
دُکی دیروز نتیجه آزمایشش را گرفت... همه چیز نرماله... خدایا شکرت.
عصری هم دُکی مشغول فوتبال دیدن بود و منم انقلاب می خوندم... شب هم دُکی رفت تهران و من باز تنها شدم.
امروز:
صبح رفتم امتحان انقلاب... بدک نبود... بعد امتحان هم با دوستان پروژه کار کردیم و تو اون گرما برا ناهار برگشتیم خونه که از خستگی رو تخت ولو شدم. الانم داشتم یه کم به کامی می رسیدم... بد جور به هم ریخته و من فرصت عوض کردن ویندوز را ندارم...
فردا امتحان مدیریت نگهداری داده دارم که هنوز نخوندم... انگار هنوزم خستم... یه جورایی ام
عزیـــــــــــــــــــــــــــــــزیمی تو ...
ایشالا همه امتحانات به خوبی و خوش تموم میشه. من که می دونم. تو کارت درسته. همه رو بیست میشی.
ضمنا. کی گفته تو تنهایی؟ مگه من پیشت نسیتم؟ نشنوم از این حرفا بگی.
میشیییییییییییییی...
آره بابا... من همیشه بیستم :دی
نمره ی بیست کلاس را نمی خوام... این همه هوش و هواس را نمی خوام... من فقط تو را می خوام داشته باشم... واسه اینم اجازه نمی خوام :دی
باشه... دیگه از این حرفا نمی زنم... ولی خوب تهنام دیگه... چی کار کنم؟ :(
خدا رو شکر که امتحانت خوب شد عزیزم...
اینقد خوراکی خوردین و دهن مردم رو آب انداختین که آخر آه یکی شون گرفتت و دل درد گرفتی (آیکون من نبودما، باور کن)
ایشاا... که خستگی و کسالتت زودتر رفع میشه... جای همسرت هم خالی نباشه... الان دوباره شدیم هم درد :(((
(بازم من آه نکشیدما که تنها شی :))) )
موفق باشی الیا جون... در امتحان امروز و الباقی امتحانات.
مرسی جوجه کوچولو جان...
نه بابا از خوراکی نبود کـــــــــــــه ;)
آره...جای همسری خیلی خالیه... دردای مشترکمون زیاده ها ;)
می دونم که کار تو نبوده... تو که خودت به حد کافی از دوری همسری اذیت می شی دیگه...
الان دو امتحانم مونده :)
الان چطوری؟ بهتر شدی؟
رشته ات چیه عزیزم؟
بهترم عزیزم... مرسی.
رشتم... IT.. شما چی؟
دیدی گفتم این کلاس سیسکو حکایت اون جهنمست و قیره....
آره والله... :)))