محرمانه

دل نوشته های محرمانه من و دُکی جونم(بین خودمون بمونه هاااا;) )

محرمانه

دل نوشته های محرمانه من و دُکی جونم(بین خودمون بمونه هاااا;) )

حس دیروز و بحث دیشب

این پایینی هارو دیشب نوشتم... ولی به نا بر دلایلی که پایین خواهم گفت... ذخیره کردم و الان گذاشتمش تو وبلاگ. عنوان پست پایینی،"حس امروزم" بود که تبدیل شد به "حس دیروز و بحث دیشب"... :


امروز تلاش زیادی کردم که تحقیق در عملیات بخونم... ولی چندان موفق نبودم...


امروز از صبح تا ساعت 11 ظهر، من و دُکی به هم زنگ نزده بودیم و به هم صبح به خیر نگفته بودیم... من منتظر زنگ دُکی بودم و دُکی هم متظر زنگ من بود... آخه یه کم از دیشب ازش دلخور بودم... تازگی ها یه کوچولو حساس شدم و قبول دارم که دُکی بی تقصیر بود.

بالاخره دُکی زنگ زد و یه عالمه با هم صحبت کردیم و لاو ترکوندیم.

عصر هم خیلی دلم گرفته بود و فرت و فرت به دُکی زنگ می زدم و غر می زدم... بعدش هم ییهو با خوندن پست یکی از دوستان... اوضاعم یه کم ابری شد و در مدت کوتاهی به صورت معجزه آسایی حالم خوب شد


گاهی با خودم فکر می کنم که شاید بعضی دوستای دنیای مجازی می تونن بهتر از دوستای دنیای حقیقی باشن... چون خیلی برام پیش اومده که با اینکه دور و برم پر از دوست و فامیل بوده... ولی باز احساس تنهایی کردم و با اومدن تو نت حالم بهتر شده...

البته شاید... نمی دونم... شاید هم این طور نیست


الان مامی و بابا رفتن پیاده روی و تو خونه تنهام... ولی دیگه دلم نگرفته و حالم توپه تـــــــــــــوپـه


منتظرم که داداشی و زنداداشی انلاین بشن، بچتیم.


ساعت 22:30 روز دوشنبه



دیشب همزمان با نوشتن این پستم... داداشی آن شد و یه عالمه با هم حرف زدیم... بعد هم مامی اینا اومدن و من کامی را سپردم به مامی و بابا و خودم رفتم که به دُکی زنگ بزنم که دلم براش خیلی تنگ شده بود... ولی همین جور شوخی شوخی... یه بحث جانانه ای بینمون شروع شد که دیگه به کل یادم رفت که پستی نوشتم و باید انتشارش می کردم.... این دعوا هم تقصیر من بود و هم تقصیر دُکی... انگار هر دومون دنبال بهونه بودیم به هر حال صحبت هامون تا پاسی از شب ادامه داشت و بالاخره آشتی شد و گرفتیم لا لا کردیم


به همین راحتی و به همین خوشمزه گی... دعوا شروع می شه و ادامه پیدا می کنه و تموم می شه


بین هر دعوا و هر آشتی... تنها یک قدم فاصله است... (الیا ادیسون)



اینا را واسه دُکی می نویسم:


با سلام و خسته نباشید خدمت دُکی گرامی... ببخشید که دیشب اذیتت کردم... ولی خوب شما هم من را اذیت فرمودید... با اینکه شما هی پشت سر هم از من عذر خواهی می کردید... ولی من گوشم این چیز ها را نمی شنید و هی ناراحت بودم... منو ببخش... شاید شبی که می تونست بهتر از این باشه... توسط دو انسان بهانه جو تبدیل به شبی دلگیر شد... ولی خوب آخرش عین آخر همه فیلما خوب بود... مگه نه؟


بیا به هم قول بدیم که اجازه ندیم از این اتفاقا دوباره بیفته... البته خوب معلومه که میفته... ولی کم و زیادش مهمه.


نتیجه گیری: باور کن از دلتنگی زیادی دیشب اون جوری شد... وقتی دوست دارم پیشم باشی و نیستی... آخرش همین می شه دیگه


مرسی که هستی و حتی با همین بحثا... به زندگیمون تنوع می دی



پی نوشت مخصوص جوجه کوچولوی عزیز:

جوجه جان بالاخره بخش نظرات را شکلک دار کردم... برو حالش را ببر


نظرات 8 + ارسال نظر
دُکی سه‌شنبه 1 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 09:43 ق.ظ

نامه شما رو خوندم و به مسئولین سپردم که ترتیب اثر بدن ...

ریاست محترم اداره حراست قلب دُکی،

با سلام و عرض خسته نباشید؛

حسب بخشنامه دو سال پیش، و با توجه به این که من به شدت به این خانوم علاقه دارم، خواهشمند است از تردد مشار الیه به قلب و ذهن من استقبال لازم انجام بشود و متمنی است نهایت تلاشتان را جهت آسایش و رفاه ایشان مبذول فرمایید. پیشاپیش از همکاری شما نهایت تشکر را دارم.

با احترام،
دُکی

======
آخ جون آیکون ....



بازم آیکون ...

:)))))

عالی بود... مرسی که من را به حراست قلبت سپردی... پارتی بازی یعنی این دیگه;)
اصلا می دونی چیـــــــــــه... هیچ چی... :دی

باران سه‌شنبه 1 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:57 ق.ظ

راست میگی مهم کمیتشه. وگرنه که بحث همیشه ممکنه پیش بیاد.
نامه آقای دکتر بسیار زیباست

البته گاهی کیفیتش هم مهمه هــــــــــا;)

جوجه کوچولو سه‌شنبه 1 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:11 ق.ظ http://love-4ever.persianblog.ir/

وااااااااااااااااااااااااااااااااااای آیکون ............

باشد که دیگر عقده ای نشویم... یه وبی که گفته بودم دیدم و دیگه نتونستم پیداش کنم همین شکلی بود... مرسی که به معذوریت های مان رسیدگی کردی خانوم خانومااا.
ممنووووووووووووووووووووووووووووووووون
میلت رو چک کردی عزیزم؟؟؟
مام همینیم به خدا، دلتنگ که میشیم به حدجنون که میرسه گیربازار میشه و بحث و آخرش فیلم هندی...

فقط به خاطر شما گشتم و آیکون دار کردم اینجارو :دی

میلی به دستم نرسیده... آدرس میلم رو دوباره واست می ذارم.

آره... همش از دلتنگیه... انقدر گیر می دیم که بالاخره آخرش خودمون توش گیر می کنیم :دی

دُکی سه‌شنبه 1 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:26 ق.ظ

چی می خواستی بگی؟؟؟؟ بگو دیگه. من که می دونم داری یه پیزی رو از من ....

هیچ چی... آره... دارم یه چیزی را ازت... :دی

جوجه کوچولو سه‌شنبه 1 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 02:31 ب.ظ http://love-4ever.persianblog.ir/

قابل توجه دوستان ، اون دوست مجازی که میگن کسی نبود جز جوجو جون از وبلاگ دلیل اینکه آرومم ( خود شیفتگیم فوران میکند)
ممنون که به فکر بودی و گشتی پیدا کردی

آره... همون وبلاگی که می گفتم... متعلق به دوست جونم جوجه کوچولو بود... مرسی عزیزم. :)

خواهش... کاری نکردم ;)

دُکی سه‌شنبه 1 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 03:32 ب.ظ

آخ جون ... آیکون ...

نوش جـــــــــان... هر چه قدر دوست داری آیکون بذار...

خوش به حالت... من آیکون ندارم :(

میم. سه‌شنبه 1 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 08:43 ب.ظ http://ourvirtualhome.blogfa.com/

وای ی ی ی ی ی ی ی اینجاروووو

بیا حالش را ببر ;)

سحر چهارشنبه 2 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:54 ق.ظ http://saharri.blogsky.com

چه جوری میشه نظرات رو شکلک دار کرد؟؟؟
به منم بگو ...

عزیزم برات کامنت گذاشتم و کامل توضیح دادم :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد