محرمانه

دل نوشته های محرمانه من و دُکی جونم(بین خودمون بمونه هاااا;) )

محرمانه

دل نوشته های محرمانه من و دُکی جونم(بین خودمون بمونه هاااا;) )

آخرین امتحان دوره لیسانس

خوب...پریروز یعنی سه شنبه... حدودای ساعت 7 بعد از ظهر بود که تازه به خودم اومدم و شروع کردم به خوندن تحقیق در عملیات... شب هم قبل خواب یه دوش گرفتم که باعث شد تا صبح خوابم سبک بشه و هی بیدار می شدم...


دیروز امتحانی دادم که تا بعد از ظهر از یادآوریش اعصابم به هم می ریخت... یعنی به زبان خودمونی گند زدم... سوال ها خیلی سخت بود و من هم یه کم خنگ بازی درآوردم و کمتر از اون چیزی که بلد بودم تونستم بنویسم... با استادش صحبت کردم که براش پروژه کار کنم... ولی بعید می دونم این استادی که من میشناسمش به این راحتیا به پروژم نمره بده... به هر حال هر چه که بود گذشت و آخرین امتحان دوران لیسانس هم باید این جوری تموم می شد... مهم اینه که تموم شد


دیشب قرار بود دُکی راه بیفته که بیاد... ولی به خاطر تعطیلی شنبه... بلیط گیرش نیومده بود و بد جور داغون بود... به هر حال مجبور شد با سواری بیاد... من این را صبح بعد اومدنش فهمیدم و تازه متوجه شدم که باید نگران می شدم... آخه خطرناکه خوب.

خدا را شکر که سالم و سلامت رسید پیشم... نـــــــــازی که شب یه دقیقه هم چشماش را رو هم نذاشته بود.... آخه کنار راننده نشسته بود و مراقب راننده بود که خوابش نگیره...


صبح کادوی روز مرد (که یکشنبه با دختر خالم خریده بودمش و قرار بود جریانش را بعدا تعریف کنم و امروز صبح قبل اومدنش به صورت بسیار زیبا کادو پیچش کرده بودم) را بهش دادم...(مجبور شدم زودتر بدم.... آخه کفش بود و اگه اندازش نمی شد باید تعویضش می کردیم)


دُکی از دیدن سلیقم تو تزئین کادوش بسیار شگفت زده شد و از کفش ها هم خیلی خوشش اومد


الانم دُکی خوابیده و منم داشتم زبان می خوندم... عصری باید برم کلاس.

نظرات 5 + ارسال نظر
دُکی پنج‌شنبه 3 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 02:06 ب.ظ

عزیزم از بابت کادو و زحمتی که کشیدی، خیلی خیلی ممنونم ...

تو سلیقه ات همیشه بیسته ... یکیش من!

ضمنا،
نگران اون امتحان هم نباش. بهش فک نکن. پیش میاد دیگه. و این که دیگه ناراحت کردن خودت، فایده ای برات نداره. سعی کن از این که امتحانات تموم شده، لذت ببری.

دوست دارم ...

:دی میشی...

وااااای... دوباره یاد امتحان افتادم... یادم ننداز دیگه ;)

اگه این یه هفته هم تموم می شد دیگه راحت راحت می شدم :)

باران جمعه 4 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 09:18 ق.ظ

بابا فارغ التحصیل خسته نباشی. روز مرد رو به آقای دکی تبریک بگو

مرسی عزیزم... شما هم روز مرد را به آقای نامزد تبریک بگو :)

رضا جمعه 4 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 06:19 ب.ظ http://zendegi-reza.blogsky.com/

مبارک باشه
از طرف من هم تبریک بگید

مرسی... منم به شما تبریک می گم.

جوجه کوچولو شنبه 5 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 04:46 ق.ظ http://love-4ever.persianblog.ir

نبینم کامنتات 0 باشه، دو روزه من نبودم یعنی هیشکی نبود چراغ اینجا رو روشن نگه داره؟؟؟!!!
عزیزم پایان تحصیلاتت رو تبریک میگم ، ایشاا... در مدارج بالاتر هم بترکونی.
رسیدن همسری هم بخیر، این آقاییه مام هروقت با سواری میاد اطلاع نمیده!!! این چه کاریه آخه؟؟؟!!!
خوش بگذرونید (آیکون گل)

مرســــــــــــــی عزیزم... چمد تا کامنت داشتم... ولی فرصت نکرده بودم تاییدشون کنم... ولی خوب تو که نباشی کامنت دونیم تو همین دو سه تا می مونه :)

مرسی... مرسی... این اولین بار بود که دُکی با سواری می اومد... مامی و بابا می دونستن و به من نگفته بودن... بیچاره مامی تا صبح نخوابیده بود.

سعی میکنیم خانومی... اگه این پایان نامه بذاره ;)

سحر یکشنبه 6 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:13 ق.ظ http://saharri.blogsky.com

یعنی شما الان شدین الیا بانوی لیسانسه؟


این شکلکا رو جدی نگیر
چون حالا حالا نمیفهمی یعنی چی!!!!

مبارکه.
دکی ازش یه سور مفصل بگیر. نذار قصر در بره. جای ما رو هم خالی کنین...

بـــــــــــــله دیگه... فقط پروژه پایانیم مونده :)

من متاسفانه از همین الان معنی شکلک هارو می فهمم. :(

:)) شما طرف منی یا طرف دُکی ;)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد